10 سال ِ آینده؛ من در حالی که تارهای کم‌پشت ِ امروزی ِ روی سرم، چو برگ پاییزی فرو ریخته‌اند و جلوی سرم به کویری بی‌آب و علف می‌ماند، برف ِ میان‌سالی بر دامنه‌ی موهای غریب و تنهای باقیمانده باریده، چشم‌هایم با دوپینگ ِ عینک مرا یاری می‌کنند، باز هم ساحل فریبا و آرامش‌دهنده‌ی بوشهر را به اتفاق ثریا قدم می‌زنیم و آلبوم ِ مرداد ِ 1398 را ورق می‌زنیم، از سختی‌های زندگی که گذشته‌اند خواهیم گفت. از سختی‌هایی که از آن‌ها ترس ِ طوفان داشتیم اما همچو نسیمی عبور کردند، حرف می‌زنیم. با هم رمان ِ جدیدی که ثریا در حال ِ نگارش دارد را بررسی می‌کنیم. ثریا از دغدغه‌هایش برای مجله بلاگستان که حالا پنج ساله شده می‌گوید و کلی حرف‌های خصوصی دیگر که قابل گفتن نیستند. laugh

 

متن ِ بالا را جناب ِ همسر نوشته است، تصوری از 10 سال ِ آینده‌اش که بیشتر حول ِ 10 سال ِ آینده‌ی من می‌چرخد. فارغ از اینکه 10 سال ِ دیگر کدام یک از پیش‌بینی‌های همسر درست از آب درآمده و کدام نه! این امیدواری‌اش برایم جالب است، اینکه توانسته رویاها و اهداف مرا با علاقمندی‌هایم تلفیق کند و از نوشتن ِ کتاب و مجله بلاگستان حرف بزند باعث خوشحالی ِ من است، این که در ذهن ِ او 10 سال دیگر من حتما یک نویسنده هستم، جای بسی خوشحالی دارد. خوشحالم که تصوری از چهره و ظاهر ِ من در 10 سال ِ آینده ندارد. شاید ریختن ِ موی جلوی سر ِ مردها آنقدرها هم برایشان تلخ و گزنده نباشد به‌خصوص که در 10 سال ِ آینده به سن ِ 42 سالگی رسیده باشند، اما حتما شنیدن ِ اینکه اثرات ِ چین و چروک در صورتمان نمایان شده و یک زن ِ 38 ساله‌‌ی عبور کرده از سن جوانی شده‌ باشیم در کنار ِ خوشی‌هایش یک حس ِ ناخوشایند هم برای ما زن‌ها دارد.

در هر صورت تصور ِ 10 سال ِ آینده‌ی همسر جان بهمان چسبیده، باشد که به واقعیت بپیوندد. حتی اگر موهای جلوی سرش ریخت هم ریخت، فدای سرش به نویسنده‌شدنم می‌ارزد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها