تنظیم گزارش که تمام می‌شود تیتر آن را می‌نویسم و برای حسن ارسال می‌کنم تا نظرش را بگوید. بعد تا زمانی که او از کار کمی فارغ شود و فرصت مطالعه گزارش من را داشته باشد سری به گروه دوستانم می‌زنم که تازه صحبت‌کردنشان گل انداخته و آن‌ وسط یکی‌شان سراغ من را هم گرفته بود "سلام" را به همراه سه تا الف می‌نویسم که مثلا خیلی گرم و صمیمی باشد، بچه‌ها یکی‌یکی جوابم را می‌دهند. موضوع گفت‌و‌گو شرایط این روزهای جامعه و قرنطینه است. می‌نویسم: "کاش زودتر تموم می‌شد، دلم برای خانواده تنگ شده". انگار که با این حرف، آتش زیر خاکستر شین را شعله‌ور کرده باشم می‌گوید: "تو چته؟ شوهرت تو خونه وَر ِ دلت نشسته و سر ماه حقوقش رو می‌گیره. کارمندا چه می‌فهمن درد کسایی که شغل آزاد دارن چیه". تعجب کرده‌ام. هیچ ارتباطی بین پیام خودم و پیام شین نمی‌بینم. اما شین پیام مرا پاسخ داده و تنها کسی که همسر کارمند دارد من هستم. سعی می‌کنم چیزی ننویسم اما او هنوز دارد تایپ می‌کند. پیام دوم را که می‌خوانم کمی بهم برمی‌خورد، نوشته: "والا کارمندا خیلی خوشبحالشونه، دو ماه سر کار نمی‌رن تو خونه می‌شینن سر ماه هم دولت بهشون حقوق می‌ده". می‌نویسم: "نه همچین هم بیکار نیستن، فقط شیفتی می‌رن و این ریسکش خیلی بیشتره. البته شرایط افرادی که شغل آزاد دارن رو هم درک می‌کنم واقعا سخته." انگار که قسمت دوم پیام را ندیده یا نخواسته ببیند دوباره می‌نویسد: "ما که مثل تو شوهر کارمند نداریم دغدغه مالی نداشته باشیم." می‌نویسم: "مگه کسی هم هست دغدغه مالی نداشته باشه؟" و چند ایموجی با خنده برایش می‌فرستم. شین همچنان دارد از وضعیت موجود گله می‌کند، به من کنایه می‌زند، به حسن که کارمند است کنایه می‌زند و به دولت که هر ماه به کارمندان حقوق پرداخت می‌کند کنایه می‌زند. یکی از دوستان به طرفداری از من برای شین یک پیام می‌نویسد با این مضمون، که: "خب کارمندا هم دغدغه‌ها و مشکلات خودشون رو دارن." اما شین قانع نشده همچنان معتقد است که قشر کارمند هیچ مشکل و دغدغه‌ای ندارند.

حسن گزارش را به همراه تیتر جدیدتر و جذاب‌تری برایم می‌فرستد، تشکر می‌کنم و گزارش را برای همکارم می‌فرستم، سراغ حسن را می‌گیرد، می‌گویم که امروز شیفت کاری‌اش بوده. تاکید می‌کند که به حسن یادآوری کنم مواظب خودش باشد. اپلیکیشن دیوار را باز می‌کنم و سری به آگهی‌های اجاره خانه می‌زنم. سرسام‌آورتر از پیش شده‌اند. شش ماه دیگر موعد قرارداد خانه است، یا باید تمدید کنیم یا باید به فکری جای دیگری باشیم. چون حسن نظامی نیست ممکن است قرارداد را تمدید نکنند یا اینکه شرایط تمدید قرارداد سخت‌تر شده باشد. اگر هم بخواهیم از اینجا به جایی دیگر برویم نه از پس پول پیش و نه کرایه ماهیانه برنمی‌آییم. لبخند تلخی می‌زنم و دیوار را می‌بندم و دوباره سری به گروه می‌زنم. شین هنوز دارد گلایه می‌کند، از اینکه کارمند جماعت سر ماه حقوق می‌گیرد، می‌تواند برای خرید هر چیزی برنامه‌ریزی کند و اگر مریض شود و در خانه بماند نگران کم‌شدن حقوقش نیست. برایش می‌نویسم که شرایط هر کسی با دیگری فرق می‌کند، می‌نویسم که من و حسن مجبور شده‌ایم به یکی از خانه‌های خیلی قدیمی یک پایگاه نظامی پناه بیاوریم چون پول پیش خانه‌ها نه با حقوق ماهیانه و نه حتی در صورت ِ وجود! با پس‌انداز چند ساله‌مان هم جور در نمی‌آمد، از قید خرید خیلی از وسایل زندگی گذشته‌ایم چون وسایل ضروری‌تری را در لیست نوشته‌ بودیم و توان خرید همه‌را یک‌جا نداشته‌ایم، جشن عروسی را به شکلی کوچک‌تر و جمع‌و‌جورتر از آن‌چه که خانواده‌ها برایمان در نظر داشته‌اند گرفته‌ایم چون بضاعت و وُسع مالی‌مان همین‌قدر بود، هر هفته که می‌خواهیم به شمال یا جنوب استان و به دیدن خانواده‌هایمان برویم باید یک ساعت حساب و کتاب کنیم که با این بنزین 3 هزار تومانی می‌توانیم خانواده‌ها را ببینیم و آخر ماه کم نیاوریم؟، از قسط‌های ماهیانه و دغدغه‌های مهم زندگی‌مان نوشتم و از اینکه با این وجود حال ِ دلمان خوب است، از اینکه او از همان اول زندگی‌اش در خانه‌ای که وسایلش تکمیل و سندش به نام همسرش بود وارد شده، از اینکه بازاری‌ها بخصوص در شهرهای بندری جزو اقشار لاکچری و ثروتمند شهر هستند و درآمد ماهیانه‌شان در شرایط عادی از یک کارمند خیلی‌خیلی بیشتر است. از اینکه فاصله‌اش با خانواده‌اش تنها یک خیابان است و می‌تواند هر روز آن‌ها را ببیند، از اینکه مادرش سالم و پدرش قبراق است و از این نعمت برخوردار است که هر روز دستشان را ببوسد. نوشتم و نوشتم و نوشتم و دقیقا یک ثانیه قبل از اینکه آن را ارسال کنم با خودم گفتم: "خب که چی؟" این "خب که چی؟" در زندگی من بخش ویژه و پررنگی دارد که پستی جدا می‌طلبد. اما همین باعث شد که کل پیام را پاک کرده و تصمیم گرفتم بحث را عوض کنم. نوشتم: "وای بچه‌ها بعد از قرنطینه فکر کنم از در خونه بیرون نرم!" شین نوشت: "حق داری! بایدم چاق بشی! منم اگه همسرم کارمند بود و سر ماه حقوق می‌گرفت هر روز اونقدر می‌خوردم که مثل تو چاق بشم! اما الان فقط غصه می‌خورم و دارم وزن کم می‌کنم."

بعضی‌ها نمی‌خواهند متوجه شوند، بعضی‌ها برای تمام ِ اتفاقات ِ بد زندگیشان حتی اگر طبیعی بوده باشد و حتی اگر برای همه پیش آمده باشد به دنبال مقصری هستند و در این زمان‌ها اغلب انگشت اتهامشان به سمت افرادی‌ست که در ظاهر شرایط بهتری از خودشان دارند یا متفاوت‌تر. اگر تمام مشکلات زندگی کارمندی را برایش ردیف می‌کردم باز هم نمی‌توانستم او را قانع کنم. شین آمده بود که مرا و زندگی مرا و حقوق ماهیانه کارمند جماعت را محکوم کند و هیچ دفاعیه‌ای نظرش را برنمی‌گرداند. ناراحت بود و صحبت کردن هیچ فایده‌ای نداشت. دوست داشتم بهش نعمت‌های زندگی‌اش را یادآوری کنم، که بگویم همین شکرگزاری نعمت‌ها در بدترین روزها آدم را سرپا نگه می‌دارد. که اگر امید نباشد ما قبل از رسیدن به خط پایان می‌میریم. دوست داشتم خیلی حرف‌ها بزنم اما مرغ شین یک پا داشت و آن هم حقوق کارمندی بود.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها